Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری دانشجو»
2024-05-03@11:25:06 GMT

توصیف شهید باکری از زبان شهید همت

تاریخ انتشار: ۶ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۱۱۸۹۸۸

توصیف شهید باکری از زبان شهید همت

شهید بزرگوار حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بعد از شنیدن خبر شهادت حمید، گفت: حمید یک فرمانده لایق در حد فرمانده لشکر‌های بسیار مهم بود.

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، عملیات خیبر از سوم اسفند ۱۳۶۲ با رمز یا مهدی ادرکنی (عج) در مناطق طلاییه، هورالهویزه وزید آغاز شد و تا ۲۲ اسفند ادامه پیدا کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هدف این عملیات عبور از هور و زمین‌های شمال بصره برای تهدید این شهر مهم عراق بود. در این عملیات یگان‌های زیادی از ارتش و سپاه وارد عمل شدند. از سپاه لشکر‌های ۵ نصر، ۸ نجف اشرف، ۱۴ امام حسین (ع)، ۱۷ علی بن ابی‌طالب (ع)، ۱۹ فجر،۳۱ عاشورا، ۴۱ ثارالله و تیپ‌های مستقلِ ۱۰ سید الشهدا (ع)، ۱۵ امام حسن (ع)، ۱۸ الغدیر، ۲۱ امام رضا (ع)، ۳۳ المهدی (عج) و ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) همچنین تیپ‌های مستقل زرهی ۲۰ رمضان، ۲۸ صفر و ۷۲ محرم، ۳۸ ذوالفقار و یگان دریایی (قرارگاه نوح) شرکت کردند. رسانه‌های خارجی لحظه به لحظه این عملیات را گزارش کردند و بعد هم تحلیل هر کدام از نتیجه این عملیات در خور توجه است.

کنت تیمرمن، محقق آمریکایی، خیبر را این طور توصیف می‌کند: حمله ایران شبانه آغاز شد. کماندو‌های ایرانی در قایق‌های کوچک فایبرگلاس از باتلاق‌های هویزه به آرامی پیش می‌رفتند و نیرو‌های محافظ جزایر را غافل گیر می‌کردند. سپیده دم آن روز هر دو جزیره در کنترل کامل نیرو‌های ایران بود. آنان میان جزایر و ساحل ایران پلی زدند تا آذوقه و ساز برگ جنگی و نیرو‌های تازه نفس را وارد جزایر کنند. نیرو‌های نظامی عراق برای بیرون راندن ایرانی‌ها فقط یک راه حل می‌شناختند؛ گاز شیمیایی! همان طور که مشخص است تیمرمن به صورت تلویحی به ناجوانمردانه بودن این جنگ اشاره می‌کند. اما در بین یگان‌های ما تک به تک افرادی بودند که حتی واهمه‌ای از ناجوانمردانه‌ترین نوع جنگ یعنی حمله شیمیایی هم نداشتند و تا پای جان ایستادند. لشکر ۳۱ عاشورا به فرماندهی دو برادر یکی به عنوان فرمانده و دیگری به عنوان جانشین نام آشنای هر کسی است که وجب به وجب سرزمینش برایش مهم است. اصلاً این لشکر با نام مهدی و حمید باکری شناخته می‌شود. در سالروز شهادت حمید باکری جانشین لشکر ۳۱ عاشورا نگاهی کوتاه به زندگی این شهید گمنامِ همیشه می‌اندازیم!

از شهید حمید باکری نسبت به آنچه از مهدی باکری گفته و منتشر شده، کمتر سخن به میان آمده است. شاید یکی از دلایل این باشد که او برادر مهدی و همراه همیشگی وی بود و گفتن از مهدی، بیانگر خاطرات حمید هم هست. حمید همیشه در کنار مهدی و همرزم وی بود و وقتی در تاریخ ۶ اسفند سال ۱۳۶۲ در کنار پل جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید، قائم مقام مهدی در لشکر پرافتخار و خط شکن ۳۱ عاشورا بود. با این حال، حمید خود شخصیت بزرگی داشت. او انسانی دوست داشتنی و با صفا، مهربان و پرتلاش، شجاع و جنگ آور، فهیم و باهوش بود.

حمید در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی از نجف به پاریس او به نوفل لوشاتو رفت و به دیدار امام نائل آمد. پس از زیارت امام اروپا را رها کرد و برای شرکت در مبارزات مردم ایران از طریق سوریه و مسیر ترکیه و با یک خودرو که آن را پر از سلاح‌های سبک کرده بود به همراه یکی از دوستانش عازم شهر خود ارومیه گردید. حمید هم در این ایام قطره‌ای از دریای مردم بود که با تمام توان برای پیروزی نهضت امام خمینی تلاش می‌کرد.

از وقتی که جنگ شروع شد، او به جبهه‌ها رفت. ابتدا او با مهدی به آبادان رفت و در دفاع از این شهر مقاوم که در محاصره دشمن قرار داشت شرکت کرد. حضور وی و رزمندگانی مانند او سبب شد که ارتش بعثی نتواند این شهر زیبا و پر امید را به اشغال خود درآورد. حمید درنبرده‌ای گوناگونی که برای بیرون راندن دشمن بعثی از خاک ایران عزیز طرح‌ریزی می‌گردید، شرکت فعال داشت. قبل از حضور در جبهه‌های جنوب، حمید در مقابله با درگیری‌هایی که احزاب دموکرات و کومله از بدو پیروزی انقلاب اسلامی در استان‌های آذربایجان غربی و کردستان به وجود می‌آوردند، شرکت داشت. یک بار در سال ۱۳۵۸، پس از اینکه او و نیروهایش به مرز سِروُ رفته بودند، حزب دموکرات که از سوی بعثی‌ها عراق حمایت و مسلح می‌شد، جاده مرزی سرو به ارومیه را مسدود کرد و او با رزمندگان همراهش سه روز بدون غذا و کمک، به محاصره نیرو‌های حزب دموکرات درآمدند و همگی دچار بیماری شدید شدند. در نهایت اون و همراهانش مجبور شدند از طریق خاک ترکیه به ارومیه بازگردند. قبل از شروع جنگ تحمیلی حمید نقش موثری در ناکام گذاشتن برنامه حزب بعث صدام برای ایجاد درگیری‌های مسلحانه در مناطق کردنشین ایران داشت.

مهدی و حمید بسیار به هم علاقمند بودند. در عملیات بیت المقدس، حمید هم زمان، فرمانده دو گردان پیشرو و خط شکن در لشکر ۸ نجف اشرف بود. حمید پرچمدار لشکر عاشورا بود و هر گاه در هنگام نبرد با دشمن برای این لشکر مشکلی پیش می‌آمد مهدی او را برای رفع تاکتیکی و یا برای شکستن قدرت تهاجمی دشمن به کمک نیرو‌های خط مقدم لشکر اعزام می‌کرد. در جریان عملیات خیبر وقتی که دشمن عزم خود را جزم کرده بود تا با یک پاتک سنگین و با کمک تانک‌ها و زره پوش‌های خود از دشت شمال منطقه نشوه نیرو‌های خود را از پل جزیره جنوبی عبور داده و جزیره را به تصرف خود درآورد، مهدی برای ناکام گذاشتن دشمن، حمید را به این منطقه اعزام کرد تا فرماندهی رزمندگان لشکر عاشورا را برای دفع پاتک وسیع دشمن بر عهده بگیرد و او را از تصرف جزیره ناامید سازد. حمید با کمک رزمندگان لشکر عاشورا که تعدادی از آن‌ها از جوانان اردبیل بودند به خوبی با تانک‌های دشمن درگیر شدند و تهاجم سنگین دشمن را به شکست کشاندند، ولی در جریان این درگیری‌ها، حمید به همراه تعدادی از رزمندگان سلحشور لشکر در کنار پل جزیره جنوبی خیبر به شهادت رسیدند و پیکر نازنین آن‌ها در آنجا باقی ماند.

شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله بعد از شنیدن خبر شهادت حمید گفت: حمید یک فرمانده لایق در حد فرمانده لشکر‌های بسیار مهم بود. او با این جمله تاسف و تاثر عمیق خود را از فقدان حمید برای جبهه‌های جنگ بیان کرد. پس از رسیدن خبر شهادت حمید به ستاد لشکر عاشورا، گروه تعاون لشکر می‌خواست به هر صورت ممکن پیکر مطهر او را به عقب بازگرداند، ولی مهدی به آن‌ها گفت: حمید هم مثل سایر رزمندگان است، وقتی پیکر سایر شهدا را آوردید بدن او را نیز به عقب منتقل کنید.

از حمید باکری چند جمله زیبا به یادگار مانده است.

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ دسته‌ای راه بی تفاوتی را برمی‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند، دسته‌ای با مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند و دسته‌ای به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند که از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد.

پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.

منابع:

هور در آتش، جعفر شیرعلی نیا

شهید مهدی باکری، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

منبع: خبرگزاری مهر

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: شهید حمید باکری شهید ابراهیم همت 8 سال جنگ تحمیلی 8 سال دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس شهدای جنگ تحمیلی شهدای 8 سال دفاع مقدس فرمانده لشکر لشکر عاشورا شهادت حمید حمید باکری ۳۱ عاشورا حمید هم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۱۱۸۹۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این شهید حتی موقع به‌ دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلی‌هایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدت‌های خود را در عملیات غرورآفرین الی بیت‌المقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی می‌آید ماحصل گفتگو با محترم‌السادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.

بی‌قرار رفتن بود

بنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم می‌کرد. خدمت سربازی‌اش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش می‌گوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک می‌کرد. همیشه نماز را اول وقت می‌خواند و من بلافاصله پشت سرش می‌ایستادم. نمازهای جماعت‌مان را هیچگاه از یاد نمی‌برم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی می‌کردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار می‌داد. جمعیت به پادگان نزدیک می‌شد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آن‌ها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضی‌ها می‌گفتند: «این چه کسی است که با جرأت آن‌ها را به جمع ما می‌کشاند.» چند روز بعد پادگان‌های ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوباره‌ای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.

خبر تولد فاطمه

خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش می‌گفتند: یکی از بچه‌ها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی می‌خواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی می‌گذاشت. بعضی‌ها از دور می‌گفتند:مبارکه! عده‌ای هم می‌پرسیدند:اسم دخترت را چی می‌گذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!

فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچه‌ها می‌خواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات می‌مانم.

شهادت در بیت المقدس

همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپاره‌ای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای ناله‌ای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. می‌دانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آن‌ها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی می‌خواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه می‌گوید وقتی به شهادت رسید کوچک‌ترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهره‌اش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.

بدرقه با دعای خیر

قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالی‌که سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه می‌خواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمی‌بینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!

فاطمه و شهادت پدر

خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه می‌کرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.

از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامه‌ای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایت‌مدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیه‌هایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.

۲۷۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499

دیگر خبرها

  • لشکر شکست ناپذیر لورکوزن، رم را هم فتح کرد/ آتالانتا در مارسی مساوی گرفت + فیلم
  • این شهید حتی موقع به‌ دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
  • سابقه ایران و عراق در حوزه فرهنگ و ارتباطات درخشان است
  • دشمن از فرهنگ شهادت، هراس دارد
  • آئین تجدید میثاق با شهدا در گناوه برگزار شد
  • شهید حسین اسکندرلو را بیشتر بشناسیم
  • یادواره‌های شهدا، دشمن‌ستیزی را در دلها زنده نگه می‌دارد
  • رزم جانانه لرها در عملیات کربلای پنج زبانزد فرماندهان است
  • حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
  • ببینید | وقتی ایران کشتی و بالگرد آمریکایی‌ها را زد؛ جنگ شهید نادر مهدی با قایق با ناوهای آمریکایی!