مهدی باکری متعلق به همه مردم ایران است
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۴۹۷۷۶۳۷
ابراهیم امینی با نگارش سه فیلمنامه (مرد بازنده، موقعیت مهدی و دسته دختران) پرکارترین فیلمنامهنویس چهلمین جشنواره فیلم فجر بود.
روزنامه ایران: او که در سالهای اخیر همکاری زیادی با هادی حجازیفر بویژه در آثار محمد حسین مهدویان داشته، در اولین تجربه کارگردانی حجازیفر «موقعیت مهدی» را برای او نوشته؛ فیلمی که در چند پرده به برشهایی از زندگی مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا میپردازد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
باور عمومی این است که یک نویسنده یا کارگردان با نوشتن فیلمنامه یا ساخت اثر به القای معنای مورد نظرش دست پیدا میکند. با توجه به شرایط و محدودیتها چقدر این فرصت انتخاب برای شما به عنوان نویسنده و فیلمنامهنویس وجود دارد که سراغ دغدغههایتان بروید؟
سعی میکنم علاقهمندیهای خودم را در پیشنهادها پیدا کنم، دنبال کلیدی هستم برای ورود به جهان آن کار، گاهی اوقات این کلید پیدا میشود و همکاری شکل میگیرد و برخی وقتها هم نه. «موقعیت مهدی» اول به هادی پیشنهاد شد که سابقه شناخت و علاقه زیادی به موضوع داشت.
اگر در «موقعیت مهدی» پیگیر این نگاه و دغدغه یا کلید ورود شما به دنیای فیلم باشیم به کجا میرسیم؟
نکته کلیدی تمرکز روی روابط خانوادگی بود. عموماً مخاطب وقتی میشنود فیلمی درباره باکریها ساخته شده تصورش این است که با فیلم تمامعیار جنگی در خاکریز مواجه است. از همان ابتدا تصمیم گرفتیم با این پیشداوری بازی کنیم، قضاوت قبل از فیلم را به چالش بکشیم و کاری طراحی کنیم که اگرچه درباره فرماندهان جنگ است اما بر خلاف انتظار در جنگ نمیگذرد. پرداختن به خانواده منظر تازهتری به نظر میآمد و تأکید روی خانواده و تمرکز روی رابطه دو برادر که سرنوشت تکاندهنده و عجیبی دارند ذاتاً این پتانسیل را داشت.
این منظر محصول زیست و ویژگیهای شخصیت شهید مهدی باکری بود یا حاصل انتخاب و زاویه نگاه شما؟
در خلاصه یک خطی از داستان، باکریها قصه سه برادری بود که شهید شدهاند و جنازه هیچکدام به خانه برنگشته است، همین خصوصیت خیلی تکاندهنده، دراماتیک و عجیب است. در واقع خود موضوع به ما میگفت به چه مسیری برویم البته که میتوانستیم این مؤلفه را نادیده بگیریم و فیلم را به طور کامل به فضای جنگ ببریم.
3 برادر از یک خانواده که جنازه هیچ کدام به خانه بازنگشته است؛ همان طور که گفتید این مؤلفه به تنهایی جذابیت و کشش داستانی دارد. دور از انتظار نیست که به خاطر جنبههای سیاسی و حساسیتبرانگیز سراغ علی نروید، «موقعیت مهدی» اما میتوانست موقعیت حمید هم باشد. حتی به صورت گذرا در نگاه فرماندهان آن دوره به سابقه او هم اشاره کردهاید. کدهایی که از او میدهید کنجکاوی مخاطب را نسبت به شخصیت حمید بیشتر میکند. در عین حال به نظر میرسد سعی کردید خیلی به حمید نزدیک نشوید. با وجود این حس مخاطب درگیر او میشود، حتی به نوعی قهرمان قصه میشود. حفظ این فاصله بر چه مبنایی بود؟
نه نسبت به حمید بلکه حتی نسبت به خود مهدی هم فاصله داریم. این جزو تصمیمهایی است که در مرحله فیلمنامه گرفتیم به این معنی که به جنبهای از زندگی مهدی باکری بپردازیم و همه جنبهها را نبینیم. مهدی کاراکتر اصلیتر ما است و نسبت به حمید به او نزدیکتر هستیم. اینکه شما نسبت به کاراکتر حمید حساس و کنجکاو میشوید که بیشتر درباره او بدانید باعث خوشحالی ما است چرا که تمام آنچه مهدی بعد از شهادت حمید تجربه میکند متأثر از حمید است.
حمید به عنوان کاراکتر مکمل، بار احساسی بر دوش کاراکتر اصلی میاندازد که تا پایان فیلم همراه او است یعنی مهدی بعد از شهادت حمید، مهدی قبل نیست، فضای فیلم هم فضای قبل نیست. البته که زمان فیلم محدود بود و نمیشد با جزئیات به زندگی حمید و علی بپردازیم همچنان که درباره مهدی هم فقط چند برش میبینیم. «موقعیت مهدی» فیلم پرتره نیست یا داعیه فیلم زندگینامهای ندارد. نمایش چند موقعیت و لحظه از زندگی مهدی و حمید باکری است. در سریال وقت و فرصت آن را داریم که روایتهای متفاوت با کاراکترهای فرعی ببینیم.
مسلماً برای هر کس رفتن سراغ چنین شخصیتهایی با نگرانیهای شخصی همراه است. بزرگترین دغدغه و نگرانی شما در پرداختن به زندگی شهید باکری چه بود؟ نگران نبودید که چطور میتوان از پس تصویر این حجم تنهایی و موقعیت عجیب بر آمد؟ دلیل فاصله گرفتن از کاراکترها و اینکه همیشه آنها را در نمای دور میبینیم و خیلی به خلوتشان ورود نمیکنیم به همین خاطر است؟
درک آدمهای بزرگی مثل باکریها کار سختی است. اگر به آنها خیلی نزدیک شویم ممکن است مخاطب باور نکند. تصور کند لابد داریم یک چیزهایی را بر اساس شعار و سفارش میسازیم و احساس کند واقعی نیست. ما که در متن نیستیم، قسم بخوریم و بگوییم باور کنید اینها واقعی هستند. برخی وقتها حتی بسیاری از ماجراهای واقعی را کنار میگذاشتیم برای اینکه رفتار آنقدر بزرگ و توأم با فداکاری و گذشت است که ممکن بود قابل درک نباشد؛ آن هم برای مخاطبی که بعد از 40-30 سال و با پسزمینهای از اتمسفر زمان و با سابقه برخی فیلمهای این ژانر، به آن دوره مینگرد.
واقعیت این است که برخی از مخاطبان با بدبینی و بیاعتمادی سراغ این فیلم میروند. در این بیاعتمادی کافی بود ما به شخصیتها نزدیک شویم و برخی از ابعاد وجودیشان را که به اصطلاح زیادی مثبت است ببینیم، مسلماً مخاطب را پس میزد. در نتیجه سعی کردیم با حفظ فاصله این شخصیت را ببینیم، اگر نزدیکتر میشدیم، ممکن بود مخاطب باور نکند.
جاهایی هم که بالاجبار قصه به باورها و اعتقادات شخصیت نزدیک میشوید مثل صحنه سکانس خواستگاری در پرده «کلت کمری» با اتفاقی شبیه شکستن ظرف یا همان پرده «من مهدی باکری نیستم» سعی کردید این فضا را بشکنید یا آن را قابل باور کنید.
بله. خود همین پرده و صحنه یکی از مصداقهای دور شدن از مهدی باکری است. بعد از اینکه حمید شهید میشود و مهدی باکری میگوید همه اجساد را برگردانید اگر نه برادر من را هم برنگردانید این صحنه حتماً باید در فیلم باشد. ما باید حتماً این لحظه را میدیدیم، چون لحظه مهم و مؤثری بر کاراکتر است اما واقعیت این است که این صحنه آنقدر صحنه بزرگی است که نمیتوانیم به آن نزدیک شویم. در نتیجه میرویم سراغ کاراکترهای فرعی و از زبان آنها میشنویم.
چطور به جنس دیالوگ هر شخصیت رسیدید؟ دیالوگهای شاعرانه بخصوص در رابطه صفیه مدرس و مهدی باکری به عنوان مثال «خستگیات، قرمزی چشمات، کی از بین میره قربونت برم؟ کی اونقدر تو خونه میمونی که نخوام تو رو با لباسهای خیس بدرقه کنم؟» در پرده «لباس خیس» بر مبنای اسناد و گفتوگوهایی است که با شخصیتها داشتید یا حاصل دریافت درست شما از فضای آن دوران است که با نگاه شاعرانه سازندگان گره خورده است. دیالوگ آخر فیلم که بین مهدی باکری و احمد کاظمی برقرار میشود چطور؟
بله آن دیالوگ اول به طور مشخص ساخته خود ما است. بر مبنای تصوری است که اسناد برای ما ساختهاند، اتمسفری از این رابطه شکل گرفت و این دیالوگ بیرون آمد. دیالوگ دوم کاملاً بر مبنای واقعیت است. صدای آن موجود است و شاید برخی کلمات تغییرات کوچکی داشتهاند.
در فرایند تبدیل متن به تصویر، مهمترین مؤلفهای که با اجرا و کارگردانی هادی حجازیفر به متن اضافه شد چه بود؟
اول شاعرانگی که در فیلم جاری است و حالوهوای خوبی به فیلم داده. دوم تصاویر و چشمانداز بصری که به فیلمنامه غنا بخشیده و محصول همکاری و همفکری هادی و وحید ابراهیمی (مدیر فیلمبرداری) است.
بــــرش
تفاوت نگاه حجازیفر و مهدویان
جنس کارگردانیها با هم فرق دارد. آقای مهدویان به لحاظ بصری سبک و سیاقی دارد که با آن آشنا هستیم؛ جای دوربین، پلانهای طولانی، ویژگی مستندنما، دوربین جستوجوگر، خودش را محدود میکند و از زاویههای متعدد نمیگیرد. این محدودیت برایش آوردههایی دارد و در عین حال محدودیتهایی هم. در این شکل تصویرپردازی جزئیات نمیبینیم. خصلت فیلمهای او شاعرانگی نیست و به تصاویر زیبا فکر نمیکند. اولین تجربه کارگردانی هادی حجازیفر اما اصلاً قصد مستندنمایی ندارد، تقطیع پلانها بیشتر از کارهای مهدویان است و فرصت نزدیک شدن به آدمها وجود دارد. در کار مهدویان ماجراها اهمیت بیشتری دارند و در کار حجازیفر اهمیت بیشتر با آدمهاست، روی لحظات گذرا مکث میکنیم لحظاتی که شاید با معیارهای متعارف دراماتیک لحظات مرده به حساب بیایند. جزئیات مهم هستند. کمی طنز و شوخی دارد. میزانسن تصویرپردازی، توجه به پلانهای زیبا و چشمنواز تفاوتهایی است که بین کارگردانی آنها وجود دارد.
فراتر از جناحها
شخصیت شهید مهدی باکری متعلق به همه مردم ایران است و نباید دچار فضای دوقطبی میشد. صداقت و عاطفه مؤلفهای مهم برای رسیدن به این منظور بود. از فیلم مراقبت کردیم که نه به دام شعاری شدن و تعریف و تمجیدهای غیر قابلباور بیفتد و نه طعنهها و کنایههای سیاسی را در آن بگنجانیم. خدا را شکر که این مراقبتها مؤثر بود. نکته دوم عاطفه و احساسات جاری در فیلم است. این فیلم یک ملودرام است که در جنگ میگذرد در نتیجه احساسات و عواطف بین آدمها و روابط خانوادگی، همسران، فرماندهان و نیروها و... لحظههای حسی دارد و فیلم را گرم و پرعاطفه کرد. وقتی در یک فیلم احساسات درست و اندازه شکل بگیرد؛ نه زیاد از حد باشد که تعبیر فیلم هندی برای آن به کار ببریم و نه آنقدر کم باشد که حسی در مخاطب ایجاد نکند، با مخاطب ارتباط برقرار میکند. احساسات زبانی بینالمللی است فراتر از گرایش سیاسی و طیف فکری و حتی زبان مادری، مذهب ندارد، زبانی انسانی و مشترک بین همه انسانها است. فیلمی با این خصوصیات میتواند با طیفهای مختلف ارتباط برقرار کند.
موقعیت هادی
هادی را خیلی سال است که میشناسم، از دوران دانشگاه. از «ایستاده در غبار» رابطهمان نزدیکتر و دوستانهتر شد. همیشه یک نفر طرح و ایده را قبول دارد و نفر دیگر منتقد است. در کارهای مهدویان هادی به عنوان بازیگر همیشه دید انتقادی به فیلمنامه داشت و مدام درباره کاراکتری که قرار است بازی کند و گاهی روی کل فیلمنامه نظر میداد، نقد میکرد، پرسش مطرح میکرد. مهدویان هم او رها میکرد تا شاهد این گفتوگو باشد. من هم در موضع کاملاً دفاعی قرار داشتم و از حریم فیلمنامه پاسداری میکردم. در «موقعیت مهدی» موقعیتمان برعکس شد. فرصتی پیش آمد تا تلافی کنم (خنده). پیشنهاد به او شده بود و هادی از موضوع شناخت داشت، یک ایده کلی داشت و حالوهوایی در ذهنش بود. حالا این فرصت پیش آمده بود که من بیشتر نقش منتقد را بازی کنم و مدام آن چیز موجود را به چالش بکشم. پس از یکی دو نسخه جایمان تغییر کرد و باز هادی منتقد بود و حمله میکرد تا از یک نقطه گفتوگو به نقطه دیگری برسیم که عیب و ایراد نسخه قبلی را نداشته باشد. همکاری پرچالش و در عین حال دوستانه و لذتبخشی بود.
انتهای پیام/
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: هادی حجازی فر موقعیت مهدی مهدی باکری آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۹۷۷۶۳۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه میآید ماحصل همکلامی ما با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بود
سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمه
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدس
همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیر
قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدر
خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی